از نا کجا
بعد از مدتی ها تصمیم گرفتم که دوباره شروع به نوشتن کنم اما دلیل این که یک سال دقیقا ننوشتم این بود که یکی از از بهترین برادرهایم به رحمت خدا رفت و من در غم و غصه عمیقی فرو رفتم با اینکه خاطرات زیادی داشتیم ولی ان بزرگوار بر اثر یک تصادف در شب بارانی آسمانی شد زمانی که برادرم با من تماس گرفت سرکار بودم و گفت مرتضی جان بیا پدرام عزیز تصادف کرده و گفتم حالش چطوره برادر گفت زیاد خوب نیست نمیدانستم در ان شب بارانی چطور جاده را پیاده بروم و می گفتم خدایا خودت کمک کن هیچ اتفاقی نیفتد برایش می دانید چون فقط تنها فرزند و تنها پسر خانواده بود سینه ام بارها و بارها سوخته ولی با این غم ابدی هنوز کنار نیامده ام نمی دانم اصلا از کجا بنویسم ولی نه می توانم ان حس غمگینم را بر روی جمله ادا کنم نه می توانم ان افسردگی ام را به کسی باز گو کنم تنها چیزی که من را تسکین می دهد همین نوشته ها هست البته می دانم اینجا مسافرخانه هست و ما فقط به این دنیا امده ایم تا اعمال خوب انجام بدهیم بعد که وقتش شد از این دنیا برویم ولی اصل حرف من این است واقعا چرا به این شکل می دانید وقتی یک اتفاقی می افتد من ساده از ان نمی گذرم هزاران تحلیل از بعد و دیدگاه گوناگون انجام می دهم تا کمی خودم را توجیه و متقاعد کنم ولی هنوز باز هم باورم نمیشود ان بزرگوار پیش ما نیست یک سال علم را کاملا گذاشتم کنار و هیچ انگیزه ای برای نوشتن نداشتم اما تفاسیر زیادی دارم که می خواهم همه ان ها را بنویسم از افکار دیگران وقتی همچنین اتفاقی می افتد هر ادمی که باهایش رو به رو می شوی یک جمله به زبان می اورد و تو غرق در جمله های می شوی مات و مبهوت داستان از این قرار است ان بزرگوار در یکی از روزهای پاییزی شب بارانی می خواست خانم گرامی را از دانشگاه بیاورد در مسیر زرندیه به ساوه این اتفاق برایش افتاد تصادف به اصطلاح شاخ به شاخ البته ابرو به ابروی ماشین به همراه مادرزنش ولی در همین حین یک ماشین خارجی با ان ها برخورد می کند با اینکه ان بزرگوار خودش چندین سال راننده و مسئول خرید یک شرکت معتبر از جمله لیکا بود و از همه لحاظ تجربه بالایی داشت این اتفاق ناگوار برایش رقم خورد ولی در این اتفاق اشتباهات زیادی بود با اینکه من دقیقا داستان را بدون نقص و یک ذره اشتباه کاملا متوجه شدم ولی خوب اول اینکه طرف مقصر اعتیاد به مواد مخدر درجه یک و مصرف شیشه و قرص های روان گردان داشت و با سرعتی که مجاز جاده های بین شهری هست نبوده یعنی سرعت بسیار بالا که ناگهان این اتفاق می افتد بعد از گذشت لحظاتی امبولانس به محل تصادف امده و مجروحین را به بیمارستان منتقل می کند اما در همین حدود کسی به پدر و مادر ان اطلاع نداده و مادرزنش که سالم بود به برادرش فقط اطلاع می دهد که همچنین اتفاقی برای ما افتاده و ان بزرگوار از قسمت طحال اسیب دیده و لا غیر با اینکه با تحقیقاتی که من انجام دادم متوجه شدم که بیمارستانی که از لحاظ امکانات و تجهیزات بهتر بوده نزدیکتر بوده اند اما به دلایلی به بیمارستانی انتقال پیدا کرده اند که تجهیزات و امکانات که هیچ حتی یک دکتر جراح هم ندارد یا اگر هم داشته بنا به دلایلی که خودشان می دانند گذاشته اند و رفته اند وقتی من به بیمارستان رسیدم یک جراح در انجا نبود وقتی شما طحالتان خونریزی می کند باید ان قسمت که خون زیادی جمع شده توسط جراح ابتدا جراحی شود و بعد خون زیادی به فرد اسیب دیده منتقل شود اگر این کار انجام نشود شما با افت فشار مواجه خواهید شد و در نهایت از کار افتادن سیستم به صورت کامل خواهید بود حالا تمامی این اتفاق ها افتاد و ان بزرگوار دیگر در بین ما نیست و ما باید تا ابد این غم ابدی را با خودمان همیشه داشته باشیم ولی تفاسیر من این است واقعا چرا از لحاظ اعتقادی خداوند خودش داده و خودش هم گرفته است حکمت و قسمت و همچنین پیشانی نوشت همه انسان ها از قبل نوشته شده است یا اینکه هر چه معبود پسندد زیباست ما همه به سوی خدا باز گردانده می شویم اگر از نظامی هستی و قانون طبیعت و عقل و منطق برویم جلو چرا باید جاده ها به این شکل باشد یا اینکه حداقل دو طرفه نباشد و ان مسیر جزو نقاط حادثه خیز محسوب شود و اگر از لحاظ انسانی برویم جلو چرا یک فرد الوده به مواد افیونی باید راننده یک خودرو باشد ان هم با سرعت زیاد در شب بارانی به همین دلیل است که موضوع این دست نوشته را گذاشتم از ناکجا چرا به این شکل دنبال ای کاش و اما و اگر ها نیستم ولی اطلاع باید به اصلی ترین اعضای خانواده ان بزرگوار داده می شد و اقدام بعدی امبولانس باید از همان جا به همان بیمارستان که نزدیکتر بود از لحاظ مسیر و کیلومتر و ساعت انتقال داده می شد و اقدام بعدی اگر انتقال داده نشد چرا یک جراح در ان بیمارستان نباید باشد به چه علت اصلا این مسله نبود و یک پیشامد دیگر بود ان وقت چه می شد یا اینکه یک نفر نبود سه نفر و بیشتر بودند چراهای زیادی وجود دارد دقیقا یک بنده خدایی هم به همین صورت که رییس بنده بود در یکی از روزهای پاییزی در ظهر روز پنج شنبه به ملکوت اعلا پیوست و همین نبود امکانات و تجهیزات باعث شد ان بنده خدا هم هوشیاریش پایین بیاید و سیستمش به طور کامل متوقف شود البته با هلیکوپتر به تهران انتقالش دادند ولی روز جمعه باز هم دکتر نبود واقعا چرا از مسیر اعتقادی و ایمان و دینی بگوییم یا نه به همین صورت طبق کاینات و نظام هستی و طبیعی بگوییم! یعنی بگوییم عجلش امده! یا نه اتفاق زمینی حساب کنیم یا باید بگوییم دیگر زمانش در این دنیا تمام شده و باید به دنیای جدید راه پیدا کند دیدید که من هر دو تفسیر هم پیش بینی کردم حالا فقط باید از این هر دو تفسیر بگوییم الله اعلم اینکه خدا می داند و ما نمی دانیم اتفاقات زیاد و عجیبی برای خانواده ما افتاده که من اگر بخواهم ان ها را بنویسم شاید سالیان سال طول بکشد مثلا تمامی اجداد ما که از دنیا رفته اند یا با تصادف بوده یا سکته یا شب خوابیده اند و صبح به ان دنیا قدم گذاشته اند! این روزها خیلی ریز تر شدم در این مسایل و بیش از حد عمیق شده ام دقیقا در یک سال دو نفر به صورت خیلی ناباورانه از کنار ما رفتند مثل اینکه الان من مینویسم و هستم و وجود دارم و لحظاتی دیگر تمامی این نوشته و هر چیزی که من دارم همانطور می ماند و خاک می خورد انگار که اصلا کسی نبوده و نیست به نظر من تنها یک چیز می ماند و ان هم ؛خوبی؛ تنها خوبی است که می ماند به یادگار به قول یکی از بهترین رفقا که می گوید ؛رییس دلها باش نه میز و صندلی؛ میز و صندلی برای هیچ یک از ما نمی ماند هر روز خدا یک نفر روی این میزهای ریاست مینشیند و بعد از مدتی غزل خداحافظی را می گوید غم های زیادی به چشم و گوش دیدم و نظاره گر بودم ولی باز هم با خودم هر جایی که میروم می گویم فقط انسانیت باید داشته باشیم خودم شاید انقدر تجربه های زیادی نداشته باشم ولی هر لحظه در ذهنم با خودم تکرار می کنم مهندس این دنیا ارزشش را ندارد انقدر طمع انقدر درگیری انقدر سر هم دیگر را کلاه بذاریم ما همه از یک جنس هستیم {انسان} همه زیر اسمان ابی یک خانواده هستیم به آه و دمی بند هستیم همیشه می گویم کمی صبر باید داشت در همه امورات زندگی صبر را چاشنی زندگی کنیم امید دارم ادامه تحقیقاتم در رابطه با مرگ باشد یعنی به این صورت که مرگ از دیدگاه علمی بعدها که تحقیقاتم را تکمیل تر شد می خواهم مرگ را از دیدگاه اعتقادی بررسی کنم چون به نظرم هیجان انگیزترین مبحث بوده و همچنین شما با یک دنیای ناشناخته رو به رو هستید شاید تعاریف و تفاسیر زیادی شنیده باشیم ولی با چشم نظاره گر نبوده ایم. امید دارم که برای همه عزیزانم خیر و برکت باشد و ارزوی سلامتی زیرا به قول پدرم سلامتی بزرگترین ثروتی است که خداوند بزرگ و بلند مرتبه به ما عطا کرده است پس باید بکوشیم این ثروت درست رفتار کنیم و ان را حفظ کنیم چون اعضا و جوارح ما به دست ما امانت هستند و ما باید امانتدار خوبی باشیم و خیانت نکنیم هر لحظه که از روزهای عمرمان می گذرد سعی کنیم کار خیر و خوب و همچنین صالح انجام دهیم که خداوند متعال و خلق الله از ما راضی باشد.