مرتضی پاک نیت

بلاگ تحقیقاتی و علمی و پژوهشی...

مرتضی پاک نیت

بلاگ تحقیقاتی و علمی و پژوهشی...

مرتضی پاک نیت

این بلاگ حاصل 10 سال تجربیات بنده هست، به همین دلیل تحقیقاتی و پژوهشی بوده، و برای دانشجویان و کاربران عزیز و گرامی جهت رشد و شکوفایی علم و علم اندوزی ایجاد گردیده است.

با مدیریت: مرتضی پاک نیت

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۶، ۱۴:۰۸ - زهرا محمودی
    احسنتم
نویسندگان

۳۴ مطلب با موضوع «دست نوشته های یک فریلنسر» ثبت شده است

در نو امیدی بسی امید است .....

هیچوقت ناامید نشوید، حتی اگر روزگار و طبیعت به شما سخت گرفت سعی کنید به راحتی از کنار ان عبور کنید و مشکلات را کنار بزنید و به ارامی به ساحل امن برسید. صد در صد خداوند نظاره گر تمامی حرکات و رفتار و همچنین کردار ما هست، مطمئن باشید اگر در بطن و ذات خودتان ذره ای کار ناپسند انجام دهید و حتی در میان افراد هم شناسایی نشوید مطمئن باشید که خداوند و کائنات همان را در کاسه شما قرار می دهد. خیر و نیکی بخواهید و خوبی کنید و اگر با شما بدی کردند سکوت کنید لازم نیست به هر سخن و انتقادی واکنش نشان دهید سکوت شما نشان می دهد شما چقدر پخته شده اید هر زمان در چنین مسیری قرار گرفتید مطمئن باشید خداوند خودش همه چیز را درست می کند.

عمل درست زندگی درست را به همراه دارد و کردار و اعمال نادرست به خودتان بر می گردد، همیشه و در همه حال گفته ام کلام صادقانه نفوذ دارد با صداقت هم به پیروزی خواهیم رسید. هول نزنید در این دنیا به هر چیزی که بخواهید می رسید فقط تلاش و سعی و کوشش خود را بکنید لازم نیست به دیگران اثبات کنید یا به ان ها بفهمانید خداوند بزرگ و بلند مرتبه شاهد تلاش شما است و مطمئن باشید در پاداش شما را می دهد. اگر سمت علم رفتید و ثروت انچنانی از ان علم خود ندارید اشکال ندارد مهم این است راه درست رفته اید با کار خلاف کسی به جایی نرسیده است مطمئن باشید هر چقدر هم هر کسی مهارت داشته باشد در کار خلاف بالاخره در دام می افتد موفق ان هایی هستند که در راستی و درستی قدم برمی دارند نه انهایی که یک شبه راه را می خواهند طی کنند.

با خودمم روزها و سال ها انقدر تلاش می کنم تا به ان چیزی که می خواهم برسم و در هر حال دست از علم بر نمی دارم هر کسی هم بخواهد دانش و علم را بد نشان دهد یا با ثروت مقایسه کند باز هم می گویم علم شاید یکسری مطالعه کنندگان این مطالب با خود بگویند عجب ادمکی است اصلا برایش مهم نیست به هر حال من تصمیم خود را گرفته اند حتی اگر روزانه فقط یک تکه نان بخورم و ماست باز هم می گویم علم من مسیرم و هدفم را مشخص کرده ام و تا دکترا رفته ام اگر منتظرید که همه چیز درست شود از خودتان شروع کنید من با علم امیخته و همسو شدم و هم ان به من عادت کرده و هم من به ان و هیچوقت در این 15 سال از هم جدا نشدیم امیدوارم کسانی را که راه علم را رفته اند امیدی باشد دوباره ادامه دهند حتی اگر نیازهای اصلی را ندارند مانند خانه و ماشین و خیلی چیزهای دیگر ولی من می گویم اشکالی ندارد تو همان مسیر علمت را برو قطعا هزاران نسل قبل تر از ما بوده اند که در مسیر علم قدم برداشته و موفق شده اند و از خود یادگاری به جا گذاشته اند و این مهم است که شما یک فرد مهم علمی بودید هر کسی هم در گفتگویی ساده بپرسد تا الان چه چیزی جمع کرده ای بگویید هم هیچی تا به تحصیلات برسد و بپرسد دوهزاری خودش میفتد که شما اهل علم و پژوهش و تحقیق بوده اید. پس ای امیدهای من ناامید نباشید ./

در روزهای زندکی خود امیدوار باشید بهترین ها نصیبتان خواهد شد.

یا علی مدد./

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۳۳
مرتضی پاک نیت

سلام و عرض ادب و احترام خدمت کلیه دوستان و دانشجویان و اساتیدی که همچنان بلاگ ما را دنبال می کنند و ما ان ها را رصد می کنیم و خوشحالیم که از بلاگ ما دیدن می کنید، امیدوارم در این ایام کرونا بلا از همه شما به دور باشد، بعد از مدت ها البته باید بگویم کمی مدیریت زمان ما ضعیف شده است و به یکسری از کارها نمی رسیم همین نویسندگی که کمی ضعیف شده و از حال و روزمان اینجا نمینویسیم، البته تقصیر کرونا هم هست ما را کلن از کار بی کار کرده و افکار ما را احاطه کرده است.

البته نکته ای دیگر هم این بود که یکی از بهترین استادهای ما از دنیا رفت باشد که روحش شاد باشد و یادش گرامی ....

اما امروز خبرهای خوشحال کننده دارم که گفتم خالی از لطف نباشد و شروع کردم که بنویسم ان هم در اخرین ماه روزهای پاییزی .....

اول اینکه همه ما می دانیم استخدام رسمی بسیار سخت شده است و همه شغل ها به سوی قراردادی رهسپار شده اند مانند ادارات و شرکت ها که شما بروید می بینید یک فرم قرار داد بلند مدت یا کوتاه مدت رو به روی شما گذاشته اند و به راحتی ان را پرمی کنید البته یک خاصیت خوبی که قرار دادی دارد این است که طرف مقابل شما یک حاجی ای باشد که نفسش حق است و میدان را برای جوان ها گسترده تر می کند برای ما که اینطور بود بعد از سالیان سال برنامه نویسی و تولید محتوای نویسندگی و تالیف کتب و مقاله سعی کردیم یک شغل ایده ال با سمت معاونت فناوری اطلاعات و ارتباطات پیدا کنیم ....به نظر من انسان باید همه موارد را در نظر بگیرد من خودم اخلاقی که دارم این است که دوست ندارم در شرکت ها یا جاهای دیگری کار کنم که ارامش نداشته باشد یا تنش یا افکار و رفتار و گفتار به صورت سمی باشد.....اصلا نمی پسندم، به هیچ وجه هم توصیه نمی کنم...

اما شغل ایده ال!

بببنید خیلی از ما شاید بلافاصله شغل پیدا کنیم و وارد بازار کار شویم اما ایا واقعا شغلی که ما داریم از لحاظ جسمی و روحی و حتی موارد دیگر ما را اذیت می کند...ایا ارامش داریم یا اینکه افرادی که با ما همکار هستند از لحاظ رفتاری و کرداری درست و مناسب می باشند.

ابتدا باید بگویم بلافاصله هر جایی که کار پیدا شد نروید به نظر شخصی من؟ حالا می گویید چرا ان لحظه که همه چیز مهیا هست ما از این فرصت استفاده کنیم...ولی من می گویم صبر برای شغل ایده ال خیلی بهتر هست تا هر شغلی که شما را عذاب می دهد .و باید توکل به خدا کرد و منتظر شرایط بهتر بود باور کنید اگر مهارت و تحصیلات شما در رتبه عالی و ممتازی باشد، شک نکنید شغل ایده ال در دستان شما هست فقط کافیست اراده قوی و مستحکم و فولادی داشته باشید بله درسته مدتی بیکار هستید ولی مطمئن باشید در این دوران کسی که زبان و کامپیوتر بلد هست در همان دوران دانشجویی ترم 3 الی ترم 4 نان خودش را در می اورد....

دو رشته ای که الان تمام حوزه های استاندارد مثل نظامی، بانک، ادارات و غیره تماما از اتوماسیون و کامپیوتر و زبان کار استفاده می کنند. علت ان این است فناوری تمام دنیا را احاطه کرده است.

و اما داستان پر پیچ و خم ما که یکی از ان ها شرکت در بانک صادرات بود، همانطور که کلام صادقانه نفوذ دارد من تا حالا دروغی در اینجا نگفته ام یا اغراق به همین دلیل عین واقعیت را بر روی قلم اورده ام...داستان اینگونه بود ظهر ساعت 12 به محل ازمون راه افتادیم برای امتحان بسیار سخت و طاقت فرسای بانک با این که زمان برای مطالعه بسیار اندک بود و فرصت انچنانی نبود سعی کردیم یک سری نکانت کلیدی را بخوانیم ....منتها ان چیزی که ما در سرمان پرورانده بودیم فراتر از ان بود که فکرش را می کردیم، اینکه یک سری ها از پارتی و غیره حرف می زدند و یک سری ها هم می گفتند با این شرایط امیدی نیست چون شرکت کننده ها بسیار زیاد بودند به همین دلیل با خودمان فکر کردیم یعنی می شود قبول شویم .

شاید حکمت این بوده که شغل بهتری بدست بیاوریم و همین طور هم شد ...اما چشمان تیز و برنده من چیزی که در جلسه امتحان دیدم بسیار دور از ذهن بود همزمان 5 کارمند و رییس از سمت بانک می امدند و به سمت یک بنده خدایی که تست می زد می رفتند و کمک دست ان بنده خدا بودند انگار گویی سفارش شده یا خیلی دیگر اشنا بود برای ان ها خودتان که دیگر می دانید ...

البته دو راه وجود دارد یکی این که بسپاری به خداوند و از کنارش رد شوی دوم اینکه کاری از دستت بر نمی اید پس بهتر است جوی اب خودش روانه شود، نمی شود لیوان لیوان اب در چشمه ریخت ...چشمه ان است که خودش بجوشد و بخروشد، بله ما هم ازمون را دادیم ولی با این تفاسیر خانواده های شهدا و ایثارگر در اولویت بودند البته بعید به نظر نمی رسید ولی خوب ما توفیق نداشتیم در بانک خدمت مردم باشیم...چون از ان بند پ ها می خواست مطمئنن اگر امتحان هم قبول می شدیم در مصاحبه به راحتی رد می شدیم چون دوستانی داشتم که زیرک تر و باهوش تر بودند و ضربه های بدی در مرحله مصاحبه خورده اند .

ماجرای بانکی ما تمام شد...

چند روز بعد یک اطلاعیه جذب هیئت علمی امد که بسیار خوشحال شدیم گفتیم خدایا می شود یعنی جزو هیئت علمی شویم و با عنایت و توکل به خداوند کارهای جذب و رزومه و ثبت را انجام دادیم و منتظر اعلام نتایج هستیم.

و اما تجربه هایی که من در این چند سال کسب کردم این بود که:

1-دست از تلاش و تکاپو برندارید، انقدر تلاش کنید ان قدر بنویسید ان قدر بخوانید تا مسیرتان برای رسیدن به هدفتان هموار و اسان شود ...

2-علم را رها نکنید علم چیز قشنگی است خداوند در وعده هایش بد قولی نمی کند مطمئن باشید اگر شما به درجات علمی بالایی رسیده اید و خاک رشته و دانشگاه و میز و صندلی و سختی رفت و امد را به جان خریده اید مطمئن باشید خداوند دری برای شما می گشاید که شاید صبح از خواب بیدار می شوید حتی فکرش را هم نکنید .

3-کائنات و طبیعت شما را رها نمی کند و اما برای چه و از چه لحاظ مطمئن باشید راسخان و علم اندوزان و کسانی که واقعی مسیر علم قدم برداشته اند و پله های ترقی را یک به یک پیموده اند کائنات و طبیعت دست به دست هم می دهند تا شما را در بهترین جایگاه قرار دهند.

4-هیچ وقت مایوس نشوید، ناامید نشوید باور کنید اگر این دو غول انرژی منفی سراغتان بیاییند قافیه را باختید حتی اگر روز به روز شرایط بدتر شد باز هم خود را نبازید خداوند حلال مشکلات است و اگر مشکلی می دهد مطمئن باشید درهایی باز می کند که شاید فکرش ناممکن باشد قانون طبیعت و کائنات جوری به شما پاداش می دهد همینطور فرشتگان و خداوند طوری برای شما دست به کار می شوند که شما بعد از این که به بهترین چیزها دست پیدا کردید تا مدتی در فکر عمیقی بروید و با خود مدام تکرار کنید دلیل چیست و به دنبال این هستید که چرا این اتفاق افتاد .....قطعا همراه با سختی اسانی است بعد از هر سختی هم اسانی هست/.

5-به دنبال بهترین شغل ها باشید که شخصیت و عظمت شما حفظ شود همکارانی داشته باشید و در محیطی باشید که رشد و نمو باشد نه انرژی منفی باور کنید من زمانی که از درب خانه بیرون می ایم در مسیری که دارم تماما انرژی منفی دریافت می کنم ولی زمانی که به محل کارم می رسم انرژی مثبتی در وجود من روانه می شود که شاید گویی این امدادها از کجا امده اند جالب اینجاست با خودت می گویی خدایا چرا اینجا انقدر ارامش دارد دلیل ان چیست ایا واقعا این یک تکه از زمین از زمانی که بنا نهاده شده به دست کسی بوده که نفسش و وجودش حق بوده است و مطمئنن برای خدمت به خلق قدم برداشته است چون غیر این باشد دوام نمی اورد .

به دنبال بهترین چیزها باشید همیشه هم در مطالب قبلی ام بیان کرده ام ....یا بهترینش را بدست بیاورید ، خداوندی که خالق اسمان ها و زمین هست مطمئنن بهترین و عالی ترین چیزها را برای ما در نظر گرفته است.

امید دارم در بهترین مسیرها قرار بگیرید و انسان هایی با اخلاق و کرادر نیک سرشتی و پاک نیتی در کنارتان باشند که شما را به بهترین مسیرها تشویق و به بزرگترین و گسترده ترین قله ها قدم بردارید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۸
مرتضی پاک نیت

بعد از مدتی ها تصمیم گرفتم که دوباره شروع به نوشتن کنم اما دلیل این که یک سال دقیقا ننوشتم این بود که یکی از از بهترین برادرهایم به رحمت خدا رفت و من در غم و غصه عمیقی فرو رفتم با اینکه خاطرات زیادی داشتیم ولی ان بزرگوار بر اثر یک تصادف در شب بارانی آسمانی شد زمانی که برادرم با من تماس گرفت سرکار بودم و گفت مرتضی جان بیا پدرام عزیز تصادف کرده و گفتم حالش چطوره برادر گفت زیاد خوب نیست نمیدانستم در ان شب بارانی چطور جاده را پیاده بروم و می گفتم خدایا خودت کمک کن هیچ اتفاقی نیفتد برایش می دانید چون فقط تنها فرزند و تنها پسر خانواده بود سینه ام بارها و بارها سوخته ولی با این غم ابدی هنوز کنار نیامده ام نمی دانم اصلا از کجا بنویسم ولی نه می توانم ان حس غمگینم را بر روی جمله ادا کنم نه می توانم ان افسردگی ام را به کسی باز گو کنم تنها چیزی که من را تسکین می دهد همین نوشته ها هست البته می دانم اینجا مسافرخانه هست و ما فقط به این دنیا امده ایم تا اعمال خوب انجام بدهیم بعد که وقتش شد از این دنیا برویم ولی اصل حرف من این است واقعا چرا به این شکل می دانید وقتی یک اتفاقی می افتد من ساده از ان نمی گذرم هزاران تحلیل از بعد و دیدگاه گوناگون انجام می دهم تا کمی خودم را توجیه و متقاعد کنم ولی هنوز باز هم باورم نمیشود ان بزرگوار پیش ما نیست یک سال علم را کاملا گذاشتم کنار و هیچ انگیزه ای برای نوشتن نداشتم اما تفاسیر زیادی دارم که می خواهم همه ان ها را بنویسم از افکار دیگران وقتی همچنین اتفاقی می افتد هر ادمی که باهایش رو به رو می شوی یک جمله به زبان می اورد و تو غرق در جمله های می شوی مات و مبهوت داستان از این قرار است ان بزرگوار در یکی از روزهای پاییزی شب بارانی می خواست خانم گرامی را از دانشگاه بیاورد در مسیر زرندیه به ساوه  این اتفاق برایش افتاد تصادف به اصطلاح شاخ به شاخ البته ابرو به ابروی ماشین به همراه مادرزنش ولی در همین حین یک ماشین خارجی با ان ها برخورد می کند با اینکه ان بزرگوار خودش  چندین سال راننده و مسئول خرید یک شرکت معتبر از جمله لیکا بود و از همه لحاظ تجربه بالایی داشت این اتفاق ناگوار برایش رقم خورد ولی در این اتفاق اشتباهات زیادی بود با اینکه من دقیقا داستان را بدون نقص و یک ذره اشتباه کاملا متوجه شدم ولی خوب اول اینکه طرف مقصر اعتیاد به مواد مخدر درجه یک و مصرف شیشه و قرص های روان گردان داشت و با سرعتی که مجاز جاده های بین شهری هست نبوده یعنی سرعت بسیار بالا که ناگهان این اتفاق می افتد بعد از گذشت لحظاتی امبولانس به محل تصادف امده و مجروحین را به بیمارستان منتقل می کند اما در همین حدود کسی به پدر و مادر ان اطلاع نداده و مادرزنش که سالم بود به برادرش فقط اطلاع می دهد که همچنین اتفاقی برای ما افتاده و ان بزرگوار از قسمت طحال اسیب دیده و لا غیر با اینکه با تحقیقاتی که من انجام دادم متوجه شدم که بیمارستانی که از لحاظ امکانات و تجهیزات بهتر بوده نزدیکتر بوده اند اما به دلایلی به بیمارستانی انتقال پیدا کرده اند که تجهیزات و امکانات که هیچ حتی یک دکتر جراح هم ندارد یا اگر هم داشته بنا به دلایلی که خودشان می دانند گذاشته اند و رفته اند وقتی من به بیمارستان رسیدم یک جراح در انجا نبود وقتی شما طحالتان خونریزی می کند باید ان قسمت که خون زیادی جمع شده توسط جراح ابتدا جراحی شود و بعد خون زیادی به فرد اسیب دیده منتقل شود اگر این کار انجام نشود شما با افت فشار مواجه خواهید شد و در نهایت از کار افتادن سیستم به صورت کامل خواهید بود حالا تمامی این اتفاق ها افتاد و ان بزرگوار دیگر در بین ما نیست و ما باید تا ابد این غم ابدی را با خودمان همیشه داشته باشیم ولی تفاسیر من این است واقعا چرا از لحاظ اعتقادی خداوند خودش داده و خودش هم گرفته است حکمت و قسمت و همچنین پیشانی نوشت همه انسان ها از قبل نوشته شده است یا اینکه هر چه معبود پسندد زیباست ما همه به سوی خدا باز گردانده می شویم اگر از نظامی هستی و قانون طبیعت و عقل و منطق برویم جلو چرا باید جاده ها به این شکل باشد یا اینکه حداقل دو طرفه نباشد و ان مسیر جزو نقاط حادثه خیز محسوب شود و اگر از لحاظ انسانی برویم جلو چرا یک فرد الوده به مواد افیونی باید راننده یک خودرو باشد ان هم با سرعت زیاد در شب بارانی به همین دلیل است که موضوع این دست نوشته را گذاشتم از ناکجا چرا به این شکل دنبال ای کاش و اما و اگر ها نیستم ولی اطلاع باید به اصلی ترین اعضای خانواده ان بزرگوار داده می شد و اقدام بعدی امبولانس باید از همان جا به همان بیمارستان که نزدیکتر بود از لحاظ مسیر و کیلومتر و ساعت انتقال داده می شد و اقدام بعدی اگر انتقال داده نشد چرا یک جراح در ان بیمارستان نباید باشد به چه علت اصلا این مسله نبود و یک پیشامد دیگر بود ان وقت چه می شد یا اینکه یک نفر نبود سه نفر و بیشتر بودند چراهای زیادی وجود دارد دقیقا یک بنده خدایی هم به همین صورت که رییس بنده بود در یکی از روزهای پاییزی در ظهر روز پنج شنبه به ملکوت اعلا پیوست و همین نبود امکانات و تجهیزات باعث شد ان بنده خدا هم هوشیاریش پایین بیاید و سیستمش به طور کامل متوقف شود البته با هلیکوپتر به تهران انتقالش دادند ولی روز جمعه باز هم دکتر نبود واقعا چرا از مسیر اعتقادی و ایمان و دینی بگوییم یا نه به همین صورت طبق کاینات و نظام هستی و طبیعی بگوییم! یعنی بگوییم عجلش امده! یا نه اتفاق زمینی حساب کنیم یا باید بگوییم دیگر زمانش در این دنیا تمام شده و باید به دنیای جدید راه پیدا کند دیدید که من هر دو تفسیر هم پیش بینی کردم حالا فقط باید از این هر دو تفسیر بگوییم الله اعلم اینکه خدا می داند و ما نمی دانیم اتفاقات زیاد و عجیبی برای خانواده ما افتاده که من اگر بخواهم ان ها را بنویسم شاید سالیان سال طول بکشد مثلا تمامی اجداد ما که از دنیا رفته اند یا با تصادف بوده یا سکته یا شب خوابیده اند و صبح به ان دنیا قدم گذاشته اند! این روزها خیلی ریز تر شدم در این مسایل و بیش از حد عمیق شده ام دقیقا در یک سال دو نفر به صورت خیلی ناباورانه از کنار ما رفتند مثل اینکه الان من مینویسم و هستم و وجود دارم و لحظاتی دیگر تمامی این نوشته و هر چیزی که من دارم همانطور می ماند و خاک می خورد انگار که اصلا کسی نبوده و نیست به نظر من تنها یک چیز می ماند و ان هم ؛خوبی؛ تنها خوبی است که می ماند به یادگار به قول یکی از بهترین رفقا که می گوید ؛رییس دلها باش نه میز و صندلی؛ میز و صندلی برای هیچ یک از ما نمی ماند هر روز خدا یک نفر روی این میزهای ریاست مینشیند و بعد از مدتی غزل خداحافظی را می گوید غم های زیادی به چشم و گوش دیدم و نظاره گر بودم ولی باز هم با خودم هر جایی که میروم می گویم  فقط انسانیت باید داشته باشیم خودم شاید انقدر تجربه های زیادی نداشته باشم ولی هر لحظه در ذهنم با خودم تکرار می کنم مهندس این دنیا ارزشش را ندارد انقدر طمع انقدر درگیری انقدر سر هم دیگر را کلاه بذاریم ما همه از یک جنس هستیم {انسان} همه زیر اسمان ابی یک خانواده هستیم به آه و دمی بند هستیم همیشه می گویم کمی صبر باید داشت در همه امورات زندگی صبر را چاشنی زندگی کنیم امید دارم ادامه تحقیقاتم در رابطه با مرگ باشد یعنی به این صورت که مرگ از دیدگاه علمی بعدها که تحقیقاتم را تکمیل تر شد می خواهم مرگ را از دیدگاه اعتقادی بررسی کنم چون به نظرم هیجان انگیزترین مبحث بوده و همچنین شما با یک دنیای ناشناخته رو به رو هستید شاید تعاریف و تفاسیر زیادی شنیده باشیم ولی با چشم نظاره گر نبوده ایم. امید دارم که برای همه عزیزانم خیر و برکت  باشد و ارزوی سلامتی زیرا به قول پدرم سلامتی بزرگترین ثروتی است که خداوند بزرگ و بلند مرتبه به ما عطا کرده است پس باید بکوشیم این ثروت درست رفتار کنیم و ان را حفظ کنیم چون اعضا و جوارح ما به دست ما امانت هستند و ما باید  امانتدار خوبی باشیم و خیانت نکنیم هر لحظه که از روزهای عمرمان می گذرد سعی کنیم کار خیر و خوب و همچنین صالح انجام دهیم که خداوند متعال و خلق الله از ما راضی باشد.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۴۷
مرتضی پاک نیت

روزهایی می آیند که دیگر مثل قبل نیستیم و ان شرایطی را که داشته ایم دیگر نداریم، یادش بخیر ان روزهایی که کلی تحقیق و پژوهش و همچنین از نوشتن کتاب و مقاله بگیر تا رفتن به دانشگاه و سروکله زدن با اساتید و دانشجویان، البته الان واقعا که فکر می کنم می بینم چه دوران شیرینی داشتم و از ان شیرین تر افسر وظیفه راهنمایی و رانندگی شدم و این چقدر شیرین است و گاهی اوقات افراد سالخورده و میان سال و جوان و کودک از کنارم رد می شوند می گویند بهترین دوران است از ان لذت ببر و سخت نگیر! واقعا هم همینطور است ولی شیرینی هم دارد مثلا وقتی سرویس مدرسه های دخترانه و پسرانه از رو به روی من رد می شوند و دست و سلام و خنده کنان می روند اصلا حال عجیبی به ادم دست می دهد و خستگی ان قدر سرپا وایستادن از صبح تا شب ما از بین می رود!

وقتی به این قسمت ها که می نویسم و فکر می کنم یک نفس عمیقی می کشم می گویم خدایا شکرت و ناشکری نمی کنم...

از ان جالب تر و خنده دار تر یک سرویس شرکت که در زمان خاصی می اید و می رود و یک فرد پرانرژی در داخل ان نشسته که اصلا مرا نبیند و دست تکان ندهد و نخندد روزش شب نمی شود یعنی یک انرژی به ادم می دهد که اصلا قابل وصف نیست همین الان که از ذهنم خطور می کند لبخند بر لبانم جاری می شود.

هی روزگار: به قول پدربزرگم زمانی که سن کمی داشتم و این جمله را گفتم با نگاه خاصی که به من داشت گفت (پسر تو می دونی روزگار چیه که میگی هی روزگار) گفتم نه والا پدربزرگ حالا که سنم کم کم در استانه بالا رفتن و خمیده شدن هست با خودم میگم حالا می فهمم روزگار چیه!

دلیل کم کاری هم شاید مشغله زیادی هست که الان تو این شرایط داریم و 6 صبح بلند بشیم و بریم سر شیفت از صبحانه نخوردن ها و خوردن ها یا خواب ماندن ها یا نرسیدن و رسیدن ها و کلی اعصاب خوردی های بی مورد و الکی باز هم یک جمله تحول برانگیز در ذهنم هست و همیشه می گویم این نیز بگذرد....

البته یک سری جمله ها و داستان های ریز و درشت هست که باعث می شود من هر روز جدی تر و با مصمم تر و عاقل تر و بالغ تر نسبت به چند ساعت قبل شوم یا از تجربه های ریز و درشتی که در این 1 سال نصیب ما شد و ما فهمیدیم چی به چی هست....

واقعا زندگی گاهی اوقات طوری می شود که وقت سر خاروندن هم ندارید باید حتما برخورد کنید تا بفهمید چی میگم مثلا یک سری ها هم می گفتم من می خندیدم و می گفتم ای بابا مگر می شود و حالا می فهمم....

و حالا جمله های متوحل برانگیز در زندگی روزانه من :

1-این نیز بگذرد...

2-سکوت در اثر بستن دهان نیست، در اثر بازکردن فکر است،هر چه فکر بازتر،سکوت بیشتر، هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر...!!!

3-وقتی یک نفر از شما کمک می خواهد، به این فکر کنید که شاید خدا ادرس شما را به او داده است.

4-همیشه نیک اندیش و خیرخواه باشید.

5-خدا تا ابد خدای همه است، ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی...

6-متنفر نباشید، عصبانی نشوید، ساده زندگی کنید، کم توقع باشیدف همیشه لبخند بزنید، همیشه لبخند بزنید، زیاد ببخشید، یک دوست و همراه خوب داشته باشید.

7-زمان گرانبها هست، مطمئن شوید با ادم های با ارزش می گذرانید.

8-عاجزانه دنبال کار نگردید..

9-عاجزانه دنبال روابط عاشقانه نباشید...

10-عاجزانه دنبال پول و درامد نباشید...

11-وارد هر کاری نشوید، کاری را که دوست دارید را داشته باشید...

12-موفق ترین انسان ها ان هایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند، دل کسی را نشکسته اند، و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند...

13-کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.

14-کتاب بهترین دوست انسان است، و پیروی کورکورانه بدترین دشمن ما است...

15-سه چیز را به اسانی از دست ندهید: جوانی، وقت، دوست..

16-سه فرد را همیشه احترامش را در هر شرایط نگه دارید: مادر، پدر، استاد...

 

موفق باشید.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۲:۳۴
مرتضی پاک نیت

سلام به همه کاربران و کسانی که از کل جهان نه کشور و قاره و شهرستان و استان بلکه کل جهان از کشورهای مختلف نوشته های بنده را مطالعه می کنند و صمیمانه و خالصانه خوشحال هستم که توانستم به عنوان نویسنده کوچکی مطالبی را بنویسم که همه مخاطب هایم از ان لذت ببرند در هر زمان و مکانی که هستند.

شاید الان تعجب کنید که چرا انقدر دیر مطالب را می نویسم بله حق دارید ولی برای هر کاری دلیل محکمی دارم که برایتان عرض خواهم کرد واقعیتش را بخواهید من در حال خدمت (مقدس سربازی هستم) که واقعا با مشقت و رنج و سختی که همیشه این سه کلمه با من بوده اند و من هم روح و جسمم با ان ها امیخته شده است، و دیگر به هم عادت کرده ایم نه من پیش ان ها کم می اورم و نه ان ها پیش من ولی همیشه ایه ان مع العسر یسرا را در قلب و ذهنم هک کرده ام و همیشه در هر نقطه ای از کرده زمین که سختی ها به سراغم می ایند با خودم می گویند قطعا با هر سختی اسانی است.....

(از کجاها بنویسم که در طول این مدت نبوده ام از کدامین تجربه ها یا خاطره ها وقتی از دورترین نقطه روی زمین به محل زندگی ام امدم اولین کاری که کردم می دانید چه بود؟! پیشانی حاج خانم و پدرم را بوسیدم بعد پوتین هایم را دراوردم و با خودم گفتم خدایا شکرت وسپاسگزاری کردم از اینکه انقدر در این مدت از خانواده ام دور بودم و دوباره روی گل ان ها را دیدم این مطالب کوچک را داخل پرانتز گذاشتم زیرا دارم با گریه و اشک می نویسم و همچنین حاج خانم و پدرم از جلوی درب اتاقم رد می شوند و میبینند من در حال بغض هستم.....)

ولی هیچ وقت از زیر کاری در نرفتم و حالا که در حال  خدمت مقدس هستم می خواهم از کارهایی که کردم بنویسم و اتفاقاتی که برایم در طول این مدت افتاد و شاید از ابتدا که دارم می نویسم تا الان بغض کل وجودم را فرا گرفته و این دل نوشته و نه دست نوشته با کلیه دست نوشته هایم متفاوت هست چون بغض زیادی در وجودم شکل گرفته .....

وقتی که دفترچه ام را پست کردم و جوابش امد خیلی خوشحال شدم چون می دانستم با این مدرکی که دارم خیلی خدمت برایم آسان هست و درست هم فکر می کردم بر خلاف کسانی که می گفتند میروی خدمت و هیچ ترتیب اثری به مدرکت و خودت نمی دهند ولی بر خلاف این حرف هایی که می زدند اشتباه بود و من در اموزشی که بودم از بار علمی زیادی که داشتم از بین 1000 نفر فقط ما سه نفر رشته مهندسی کامپیوتر بودیم و ان دو سرباز هم رشته هایشان یکی هوش مصنوعی و دیگری تجارت الکترونیک بود و با صدایی رسا هر سه نفرمان رفتیم داخل اتاق ان دو نفر رد شدند خلاصه به دلایلی ولی بنده مهندسی نرم افزار با کلی کتاب و مقاله و کلی مدارک تخصصی دیگر وای عجب روزهای سختی بود وقتی رفتم داخل اتاق شاید به گفته خودش هر کسی 20 دقیقه بیشتر در ان اتاق نمی ماند و در می امد من اولین نفری بودم که بالای 3 ساعت در ان اتاق بودم و از بار علمی که داشتم توضیح می دادم ...خلاصه با توضیحاتی که من دادم گفتند در کجا دوست داری خدمت کنی و من گفتم در محل سکونتم در شهر و زادگاه خودم با اینکه بنا به دلایلی مشکلاتی داشتم و نمی توانستم در راه دور خدمت کنم به همین دلیل گفتند ما همیشه منتظر پاسخ شما هستیم که اطلاع دهید گفتم چشم و از اتاق امدم بیرون نمی دانم شاید هم خواست خدا و حکمت این بود و ما اموزشیمان بعد از خاطره و تجربه های ریز و درشت تمام شد و من باز نتوانستم به کامپیوتر عزیزم دسترسی پیدا کنم و مطالبی که در عمق ذهنم بود را بنویسم به همین دلیل گذاشتم حسابی که جمع شد یک مطلب ناب و عالی را اماده و در بلاگم بارگذاری کنم.

همه ان روزها گذشت و بعد از تقسیم به شهر و بخش مورد نظر جایی که من فکرش را نمی کردم افتادم شاید با دلایل و مشکلاتی که من داشتم برای من خوب نبود و برای یک نفر دیگه بهترین جا بود و من ابتدا در کرمانشاه بودم و بعد محلات یکی از بخش های کوچک محلات یعنی کوله باری از تجربه های ریز و درشت که اینجا قابل گفتن نیست ....

خلاصه با سختی و مشقت فراوان در ان چند ماه و بدمسیرترین جاده در تابستان داغ و گرم یک جوری این روزها را طی کردم با توکل به خدا و زمزمه تسبیحات باور می کنید بگویم با چه ماشین هایی رفت و امد می کردم انواع و اقسام ماشین ها را در طول مسیر سوار می شدم و از این شهر به ان شهر تا برسم به مقصدم!

بیشتر اوقات وسط بیابان برهوت یکی از جاهایی است که در جهنم هم وجود دارد فقط قسمت کوچکی از ان در این دنیا وجود دارد با لباس فرم گرم و وسط ان بیابان برهوت با ان درجه ها که به من نگاه می کردند و من هم به ان ها و لبخندی میزدیم به همدیگر ان زمان یار و یاور من الله بود و شهیدان دفاع مقدس انقدر هوا گرم بود و هیچ ماشینی اصلا نگه نمی داشت از بس بی اعتمادی دیده بودند توسط یکسری از افراد ولی باز هم با خودم می گفتم وای من این شهیدان دفاع مقدس کی بودند فقط امدند و رفتند از رشادت ها و دلاوری هایشان کلمات و حروف کم می اورند و حتی روزگار....

جمله قشنگی از یک فرد زیبا رو و خوش چهره شنیدم خیلی زیبا بود می دانید وقتی حرف از شهدا افتاد گفت

(روزگار غقیم است از اوردن چنین مردهایی یعنی هیچ وقت دنیا نمی تواند همچین شهیدانی را بوجود بیاورد.....)

وای من این جمله من را عمیق در فکر فرو برد....

بعد از این ماجراهای ما و سختی های زیاد بالاخره انتقالی ما درست شد و ما به شهر خودمان امدیم وقتی به اتاقم نگاه کردم دیدم دست نخورده و همانطور باقی مانده است به حاج خانم گفته بودم کسی تا من نیستم وارد اتاق من نشود برای خودم یکسری قوانین دارم یکی اینکه ادم های بی نماز از دوستان و اشنایان و حتی هر کسی که می خواهد باشد نمی گذارم وارد اتاقم شود و باید هر کسی اعتقاداتش درست و حسابی باشد تا وارد اتاقم شود و من هم برایش از علم و کتاب و نویسندگی و مطالبم بگویم یا نکاتی اموزنده در اختیارش بگذارم خلاصه بگذریم از کلیه این مسایل الان در اتاقم در محل سکونت زندگیم خدمت می کنم و به اسانی به سیستم کامپیوتر که خیلی عاشقش هستم دسترسی دارم و از نوشتن این مطلب در این لحظه لذت می برم ولی حالا بعد این ماجراها چرا نوشتم خوبی ما را به خداوند می رساند به ملکوت اعلا .....

این عنوان هایی که در نظر می گیرم عنوان هایی است که ان ها را حسابی رویش تحقیقات جامعی کردم و به دو چشمم دیدم وای من وقتی می خواهم بنویسم دستانم می لرزد....

در طول خدمت مقدس سربازیم به موردهایی خوردم از سربازهایی که با ان ها خدمت می کردم هر کدامشان وضعیتی با شرایطی متفاوت که قابل توصیف نیست البته ناگفته نماند هر چیزی شرایطی دارد یعنی شما ابتدا باید تمام مراحل بندگی کردن را رعایت کنید نماز، روزه، مستحبات، واجبات، غسل، پاکی، نجاست، ماه محرم، ماه رمضان....نه اینکه فقط راه خوبی کردن را در پیش بگیرید...

خوبی کردن هم اقسام و انواع داردنه به هر شرطی باید خبره باشید در اینکار فقط می خواهم یک مثلی بزنم من خودم به عینه به تمامی انسان ها با قوانینی که دارم خوبی می کنم چند روز پیش نامحسوس یکی از سربازان امتحان رانندگی داشت و واقعا تازه هجده سالش تمام شده بود وقتی پیش من امد می دانید چه گفت، گفت من در امتحان رانندگی چند بار رد شدم نمی دانم چه کار کنم گفتم اشکالی ندارد با وضعیت سختی که در خدمت مقدس سربازی حاکم است کمکش کردم حالا ریا نشود فقط می خواهم بگویم این مدلی کمک کنید خوبی کنید نتیجه اش را می بینید، گفتم من نمونه سوالاتی را می گیرم که مهم و کلیدی است و ان ها را بخوان و یک دور هم کتاب را مطالعه کن تا در امتحان قبول شوی وقتی قول دادم به ان عمل کردم و موقعی که حواسش نبود برگه نمونه سوالات پرتکرار را به دستش رساندم می دانید چقدر خوشحال شد به جای ان که فامیلیه من را صدا بزند می گفت داداش....

در طول خدمتم مورد دیگری که داشتم برخورد خوب با ارباب رجوع هایی بود که برای مشاوره و کارهای دیگری می امدند و مسئولین و پرسنل کمکشان می کردند و باور کنید همان فردی که من کمکش کردم اخرین روز موقع انتقالی من در ان هوای گرم و هیچ ماشینی نبود با یک پراید رفت و خیلی دورتر نگه داشت و من بدو بدو می دویدم تا به ان برسم بعد از برداشتن عینک و صحبت کردن متوجه شدم خدای من همان فرد است عمیق جفتمان در فکر فرو رفتیم سربازهایی بودند که من از شهری به شهری دیگر سوار می کردم و خودم که بی ماشین شدم من را سوار می کردند یا از پرسنلی که من را کمک کردند و خوبی های زیادی در حق من انجام دادند یکی از ان ها این بود مرا به عنوان تجوید اسم و فامیلم را در سامانه ثبت کردند دومی این بود که من به مسابقات رفتم و تشویقی دریافت کردم .....

بله مطمئنن خدا هم همانگونه سر راهشان قرار می دهد و من هم دیدم و تجربه کردم ....

حالا هم به همین خاطر است می گویم خوبی شما را به ملکوت اعلا می رساند واقعا یک نوع حس عالی در وجودتان سرازیر می شود انقدر عمیق خوشحال می شوید که باید فقط تجربه کنید حالا توصیه ام این است که اگر پولدارید یا فقیر یا هر چیزی و هر شخصیتی که هستید سعی کنید خوبی کنید نه اینکه بگویند فلانی ادم خوبی است بله خوب است ولی ادمی به نظر من خوب است که کاری درست و صحیح انجام دهد خوب بودن برچسبی بی فایده است.

حالا که کمی به خودم نگاه می کنم و در حال خدمت مقدس سربازی هستم می بینم واقعا کسانی هستند که زحمت های فراوانی برای این مملکت می کشند از سرباز خیری که خودش هزینه های ماشین را می داد و دم نمی زد از سربازی که برای سربازانی که سر پست بودند چایی و صبحانه می برد این ها اصلا هیچ کاری ندارد فقط باید کمی دل بزرگ باشیم مطمئنن خدا هم همانگونه که نیت ما است همانگونه به ما می دهد.

مطمئنن من به این نتیجه رسیده ام که خوبی شما را در طول عمرتان به ملکوت اعلا می رساند سعی کنیم فقط انسان کاملی باشیم در هر مقامی که بودیم تمامی مراحل را رعایت کنیم بندگی کردن اصلا هم سخت نیست کمک به فقرا و صدقه به و کمک به مخلوقات هیچ زمان فراموش نشود.

(به قول بعضی ها که برای ما پیام ارسال می کردند و می گفتند شاید مطالب ما شعار باشد ولی من در جوابش گفتم لعنت به من و هزار لعنت اگر مطالبی که اینجا می نویسم کپی یا شعار یا اینکه اتفاق افتاده نباشد....این هم پاسخ من به ان مخلوق مهربان بود که خودش شرمنده شد..)

دلم می خواهد همه این گونه باشند و به همدگیر خوبی کنند نه خوبی که سو استفاده گردد با عقل سلیم..نه نادان

حالا که رو به روی کامپیوترم نشستم احساس خوبی دارم از اینکه توانستم این مطلب را بعد از چند ماه بنویسم چون تجربیات من اکثرا اعتقاد و جذب و تصویر سازی است همان گونه که در جهت خدا قرم بر می دارم و هدفم کمک به خلق خدا است البته می دانید در کنار فردی بودم در حال صحبت می دانید یک گفتگویی شکل گرفت که در جوابش گفتم همه ما در یک کره زمین هستیم از بالای بالا که به کرده زمین نگاه کنیم می بینیم همه ما در  هر جای جهان که هستیم در هر پست و مقامی که فکرش را می کنید از دکتر، مهندس، جراح قلب و مغز و غیره بگیرید می دانید کارشان چیست خدمت به خلق خدا همه ما داریم به یکدیگر خدمت می کنیم در هر شغلی که داریم شما به هر درجه و مرتبه هم برسید باید به خلق خدا خدمت کنید پس همه ما در حال خدمت به یکدیگریم به قول اقای راندا برن که دو کتاب زیبا در طول خدمتم از ایشان نصیبم شد، واقعا این دو کتاب را تهیه و بخوانید که مطمئنم فرد عادی نیست و به چیزهایی دستیابی پیدا کرده که شاید تصورش بسیار سخت است.

ولی من این دو کتاب با ارزش را در طول خدمتم با این که انقدر خسته بودم وقتی می امدم ولی با ان وجود از خوابم می زدم و می خواندم به نام های (راز یا همان موفقیت در زندگی به کمک راز که نویسنده اصلی این کتاب راندا برن و خانم هستی عاطفی زحمت ان را کشیدند و ترجمه کردند و من وقتی این کتاب را خریدم و شیفته این کتاب شدم و چندین روش ان را اجرا کردم و به صبح نکشید جواب گرفتم یکسری روش ها و قوانین ذکر کرده که مطمئنم واقعا عجیب هست و تغییر شگرفت در حال خواندن این کتاب در بدنتان شکل می گیرد...بعد از خواندن این کتاب تماسی داشتم با انتشارات که این کتاب را چاپ کرده و گفتم که اگر امکان دارد اطلاعاتی ازخانم هستی عاطفی در اختیار بنده بگذارید که همکاری داشته باشیم در دیگر کتاب های راندا برن و ترجمه ان ها یا اینکه انشاالله در اینده نه چندان خیلی دور بتوانیم کتاب هایی در این زمینه که کمک زیادی به کل جهان کرده داشته باشیم.)

(بعد از اینکه این کتاب تمام شد خواهرزاده ام شاید باور نکنید یک کتاب دیگر از اقای راندا برن اورد که واقعا شگفت زده شدم واقعا شیفته کتاب های بعدی این استاد عزیز بودم که کتاب دیگری با نام جادوی سپاسگزاری به دستم رسید ولی مترجم ان خام گیتی شهیدی هستند و خیلی از ایشان متشکرم در این گونه کتاب ها را با مشقت فراون ترجمه و در اختیار ما قرار می دهند.)

جملاتی که از کتاب راز اموختم......

دیوید شیرمر:

از زمانی که با کتاب راز اشنا شدم این کار را کرده ام: دقیقا در جایی که می خواهم، مکانی را برای پارک اتومبیلم در ذهن تصویر می کنم.

در 95 درصد مواقع در همان جا مکانی خالی برای پارک کردن اتومبیلم وجود دارد. در 5 درصد مواقع هم کافی است یک دقیقه صبر کنم تا جا پیدا شود همیشه این کار را می کنم.

"من هم جای پارک برای اتومبیلم پیدا می کنم "ان را پیدا می کنند و چرا کسی می گوید من اقبال خوبی دارم و همیشه برنده می شوم اغلب برنده می شود.

اگر می خواهید زندگیتان تغییر کند انتظارات بزرگ داشته باشید.

"وقتی به خود می گویید قرار است ملاقات جالب یا سفر خوشایندی داشته باشم نیروهایی را از خود به عالم هستی گسیل می دارید که موقعیت را برای ملاقات یا سفر فراهم می سازد. وقتی روحیه و مشرب خوشی ندارید و انتظار حادثه ناخوشایندی را دارید عواملی را از خود ساطع می کنید که ناخوشایندی را برایتان به ارمغان اورد"

""قانون جذب مانند غول علاءالدین ، خوسته های ما را براورده می سازد.

"همه چه بدانند و چه ندانند تصویر سازی می کنند. تصویر سازی و سپاسگزاری بزرگترین راز موفقیت هست"

"ذهن هر انچه را بتواند تصور کند، می تواند بدست اورد."

من هم همین کار را امتحان کرده ام واقعا جواب گرفتم اصلا واقعا چیز عجیبی است باید از ته دل باشد..

از کتاب جادوی سپاسگزاری:

راه دستیابی به زندگی جادویی در دستان شماست.

یادتان می اید در کودکی فکر می کردید زندگی جادویی است؟

خوب: جادوی زندگی واقعیت دارد و بسیار هیجان انگیز و نفس گیر و عجیب تر از ان است که در کودکی تصور می کردید.

می توانید به رویاهای خود برسید، می توانید به تمام خواسته های خود برسید و زندکی شما به اوج برسد.

با من در این سفر 28 روزه همراه شوید تا به شگفتی های زندگی خود پی ببریم.

ماجرای ما ده هزار سال پیش اغاز شد. زمانی که دانش دگرگون کننده زندگی در متنی مقدس پنهان بوده و به مدت بیست قرن این دانش پنهان شد و همه کسانی که ان را خواندند برداشت اشتباهی داشتند.

 

♥"اعتقاد به قانون جاذبه به ما می گوید که چیزی به نام سرنوشت وجود ندارد و همه اتفاقات و امور زندگی انسان تحت کنترل ذهن اوست.♥"

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۸ ، ۱۹:۳۹
مرتضی پاک نیت