شهید یا جان باخته عجب نام زیبا و قشنگی شهادت نصیب هر کسی نمی شود، یه جمله هست یه جا خواندم نوشته بود"شهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدان نوشته نامشان در دفتر عشق" چقدر قشنگ چقدر زیبا، امروز 2 اردی بهشت سال 1396 تصمیم گرفتیم یک مطلب ناب و عالی را اختصاص بدیم به شهیدان 8 سال دفاع مقدس. دیروز صبح که خداوند توفیقی داد و یک روز از روزهای زیبای خدا را نظاره گر شدیم با دوست مهربان و دوست داشتنی اقا سید عزیز که اعزام به خدمت مقدس سربازی بودند پیشنهادی دادم گفتم اقا سید بیا برای بار اخر که عازم خدمت هستی برویم سر مزار شهدا عرض کردند باشه بریم مشکلی نیست، "عجب سعادتی" "این رو هم بگویم سعادت می خواهد مزار شهدا رفتن... هر کسی نمی تواند برود، شاید از ادم هایی بودند که هزاران بار در شهر خودمان سوال کردیم و گفتند اصلا سعادت نداشته ایم که برویم مزار شهدا!!!!!!عجب!!! بله سعادت می خواهد حتی رفتن به مزار شهدای دفاع مقدس"خلاصه رفتیم و نشستیم کنار قبر شهدا همینطور که صحبت گرم و داغ شد روی قبرها را که تک تک می خواندیم و سن ها و محل شهادت و ولادت را می دیدیم ارام ارام یک بغز بسیار سنگین ما را در بر گرفت، اشک از چشمانمان جاری شد گفتیم واقعا این شهدا یک نوری بودند امدند و رفتند، انگار یک برهه از زمان یک سری انسان های نورانی به دنیا امدند و انصافا خاص بودند و هر چقدر الان می نویسم اشک از چشمان بنده جاری می شود بابا مگر می شود این همه شهدای سن پایین 13 ساله 12 ساله ما که فقط نظاره گر بودیم.از کجا بگویم برایتان، این را هم خدمتتان عرض کنم عموی اقای سید یکی از ان جوان ترین هاست که یک بسیجی فعال و در سن 19 سالگی برای دفاع از این مرز و بوم و جان و ناموس و مال رفت و شهید شد...حالا بیایم کمی تامل کنیم به ناکجاهای شهر و استان های مختلف"سری بزنیم به کوچه ها و پس کوچه های شهرها و خیابان های تهران و بالاشهرها و پایین شهرها و همینطور متروها یا نه فرودگاه ها که چه اوضاع بد و نا بسمانی است البته از لحاظ حجاب می گویم یا وضعیت سر و صورت خیلی از انسان ها البته باید بروید و ببینید من هر چقدر بگویم کم گفتم بابا چقدر ارایش چقدر لباس نامناسب اصلا همه چیز به کنار این همه شهید شدند که چی؟ این 8 سال جنگ برای چه بود؟ برای چه کسی بود؟ این سوال ها را در تنهایی از ذهن خودمان بپرسیم بعدا ببینیم ایا انصاف هست! ولله نیست... دیشب با حاج خانم و حاج اقا پای یک فیلم دفاع مقدس زیبا نشستیم در شبکه افق، که چقدر فیلم قشنگ و پرمحتوا و در مورد یک پاسدار جوان و باهوش بود، ولی در اواسط این فیلم که یک سزی از شهدا را که شهید کردند سر ان ها را (......تک تک) یا اینکه دست جمعی با اینکه شهید شده بودند♥ ولی هزاران بار شلیک می کردند♥....حالا خودتان با این وضعیت چه نتیجه ای می گیرید... اگر به من باشد می گویم که به خدا از این بدترها هم بوده ولی صدا و سیما به نمایش نمی گذارد وگرنه کل خانواده ها سر به بیابان می گذارند و یک چشم اشک یک چشم خون می شود. بابا انقدر بی انصافی بس است تا کی بی مروتی تا کی ...یه ذره به خودمان بیاییم چه جوان های دسته گلی که نرفتند چه شب هایی که نگذشت که ما حتی یک درصد از عمق فاجعه را نمی توانیم درک کنیم ...عرض می کنم "یک درصد"چقدر مادر های شهدا هستند که هنوز هم هنوز پیکرپاک پسرشان را ندیده اند یا مفقود الاثر شده یا گم نام. این عکسی که مشاهده می کنید، :عموی: اقا سید هست چقدر جوان و نورانی واقعا ادم هنگامی که عکس را نگاه می کند دلش سیر نمی شود هی می خواهد نگاه کند و از نگاه کردن دست بر ندارد...همه عکس های شهدا این گونه اند. شهیدان زنده اند.
سرگذشت شهیدانی چون شهید باکری و شهید همت و شهید زین الدین که واقعا ادم زمای که می خواند مو به تنش سیخ می شود انقدر که شجاع و با غیرت بودند...انقدر به واجبات و مستحبات اهمیت زیادی قائل بودند و من زمانی که وصیت نامه ان ها را می خواندم تاسف می خوردم ..برای یک سری از ادم ها واقعا چه کار کرده ایم در قبال خون این شهدا...
البته بنده قسمتی از وصیت نامه را که می خواستم کامل و دقیق بوده باشد از وب سایت شهید اوینی در این جا قرار دادم + عکسی زیبا و قشنگ از پاسدار شهید مهدی زین الدین....
باید هزاران بار این وصیت نامه را خواند و گریست :

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین
بسمه تعالی
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع)
است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین
به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار
میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار
خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما
رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام
زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است.
من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی
کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی
کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند
امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد. در این وصیت نامه فقط
مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و
پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
1- مسائل شرعی:
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از ان ممکن است
صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
ب)روزه:تعداد190روزه قرض دارم و تنوانستم بگیرم.
ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
د)حق الناس:وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیر است.
2- مادیات
الف:بدهکاری ها:
1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی
بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال
بدهی بنده است.
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1 گرفته ام که ماهانه بیشتر
از هزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق
مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
3- پنج هزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت
شد توسط در گاهی.
ب – بستانکاریها:
1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت
منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم.
باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین
زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از
شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه)اجاره کرده بودند،ولی نامبرده یکسال
است که مبلغ فوق را مسترد ننموده است.
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست)نزد پدرم داشتهام
و مقداری هم مجددا اگر به پدرم دادهام جهت بدهیها
پدرم برای خانهای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به
پدرم میباشد و من فقط مبلغ فوق و یکصد هزار تومان وام مندرج در بند 2.
بدهکاری ها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که
پدرم خریده بوده است را دادهام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی
است. باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم را به
همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم
میرسد.مطلب دیگری به ذهنم نمیرسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به
وصییت من اقدام نمایید.
جمله بالای قبر را باید با طلا نوشت انصافا عجب جمله ای "شهید نظر می کند"
نه اقا جان اگر به ما باشد ما درست و حسابی عمل نکردیم ...چقدر ادم هستند که خیلی درست ولی یک سری ها با عقاید غلط و حرف های نادرست سعی می کنند کار خود را توجیه کنند..که چه شود! ایا بی دینی نشانه با کلاسی بودن هست؟ خیر ....نیست! یک سری به اینستاگرام بزنید ببینید چقدر فضا افتضاح هست اصلا ما به کجا می رویم چقدر از این دختر و پسرها در اینستاگرام یا فضاهای مجازی بزنید نگویم برایتان! اگر هم هستیم درست استفاده کنیم "نه مثل تاکسی های "ت" که پشت ماشین می زنند بین خطوط برانیم ولی خودشان اصلا عمل نمی کنند" شعار دادن بی فایده است ... چگونه جبران کنیم؟ چگونه خدا راضی باشد؟ چگونه همه راضی باشند؟ همین درس خواندن همین متوسط بودن در کارها که در قران هم امده بهترین کارها وسط ان است نه بیش از حد و نه انقدر هم کم... هر زمان که ما با خانواده می امدیم از هر شهری با مسافت طولانی در عید ادم هایی بودند در ماشین که ادم شرمش می امد انقدر بی حجاب و بدون پوشش در ماشین...امان ...خودتان می دانید دیگر، واقعا که تاسف زیادی دارد...و....

و اینک خاطراتی از پاسدار اسلام شهید "رضا پاک نیت"، ان گونه که تحقیقات کردم از مادربزرگ و پدر گرامی و مادرم و اقوام و بستگان هر کدام تعاریف خاص داشتند.
زمانی که با پدر به دیدار یکی از دوستان رفته بودیم، تعریف می کرد به بنده می گفت اقا مرتضی عموی شما زمانی که می خواست برود برای اولین بار جبهه "این نکته را هم بگویم پدر بزرگ بنده کشتی گیر و کشاورز بود و زمین های زیادی داشت و دارد و الان هم فوت کرده استیعنی دو سالی می شود. و اینکه هر زمان بنده او را می دیدم می گفت فقط درس بخوان و سعی کن انسان موفقی بشوی ولی کمتر صحبتت می کرد و اکثرا با نگاه یک جمله یا کاری را می فهماند ادمی بسیار قاطع و همچنین مهربان و سخت کوش، سعی و تلاشی که چندین سال بر روی زمین ها داشته است البته این طور که بنده از خیلی از قدیمی ها پرسیدم وزنه برداری هم انجام می داده خلاصه خواستم بگویم که عموی بنده زمانی که زمین کشاورزی را می کاشت بنده خدا تعریف می کرد می گفت هنگام کاشت بذر بدو بدو می رفت از این سر زمین به ان سر زمین و بذرها را می کاشت "زمانی که من گفتم اقا رضا شما چرا انقدر تند تند این کار را انجام می دهید؟ در پاسخ به سوال بنده گفت ؟! ""شما نمی دونی اونور چه خبر هست من باید زودتر کاری را که حاجی گفته انجام بدم و بروم و اگر شما بدونی که چه فاجعه هایی در جنگ رخ داده شما هم مثل من این گونه کارها را انجام خواهی داد." خلاصه پدر می گفت اولین بار رفت و امد و هیچ چیزی تعریف نمی کرد....می گفت برادر کافیه یک بار بیایی و نظاره گر باشی! ولی این بار که امد پدر تعریف می کرد عمو رفت قم و دوره دید دوره تکاوری و فرماندهی و یه همین ترتیب چند ماه دیگه امد و پاسدار شد و فرمانده سپاه و به همین ترتیب در همان محل شروع به اموزش دادن به بسیجی ها و اعضای فعال سپاه زیرا ان موقع واقعا دوره رفتن سخت بود.... ان هم در جایی مانند قم! ولی همان طور که هم رزم عموی بنده تعریف می کردند اقا عابدینی گفتند اقا رضا و اقای شهید زین الدین با هم بودند و من هم تحقیقاتی که کردم از چندین لشگر و پادگان گفتند بله درسته "لشگر 17 علی ابن ابی طالب" البته اینکه چرا این نام انتخاب شده در وب سایت های زیادی نوشته شده ولی بنده پرسیدم گفتند دلایل خاصی داشته که البته به یاد حضرت فاطمه و اگر جمعی از این دو عدد صورت بگیرد می شود امام رضا که صد البته اتفاقی نیست، فکر کنم البته...اما همانطور که مادربزرگ تعریف می کند اکثرا عمو چندین بار برای جنگ های تن به تن رفته بود، یعنی با سلاح سرد که تعدادی از افراد دوره می دیدند.یک نکته را هم عرض کنم پاسدار خیلی فرق داشت چون هر پاسدار باید می رفت در یک منطقه و نظم و امنیت را در ان منطقه برقرار می کرد. و اطلاعات محرمانه اکثرا به پاسدارها سپرده می شد در عین حال بعد از اعزام به جزیره مجنون که یا همان عملیات خیبر، که تماما جزیره مجنون مرداب هست و با کمی تحقیقات می توانید متوجه شوید که چقدر شهیدها و جوانان در زیر ان ها دفن شدند ...دیگر هیچ خبری از عموی ما نشد و همانطور مفقودالاثر ماند...پدر فقط می گفت پلاک و پوتین را اوردند...و بنده هم تمامی این خاطرات و تحقیقاتی که از عمویم داشتم را در مطلی ادا کردم، چون با خود گفتم هر وقت زمان ان برسد، دقیق تر و کامل تر شود شروع به نوشتن کنم که امروز روزی بود که باید این کار انجام می شد. در اخر در همین شهرها انقدر مادرها و پدرها هستند که چشم به راه هستند چقدر خون و دل خوردند هر سری که ما می رویم تعریفی از عموی گرامی می شود مادربزرگ و پدرم ناراحت می شوند. ولی شهیدان زنده اند و نزد پرودگارشان روزی می خورند.
شهیدان سرافرازان جهانند شهیدان شمع بزم عارفانند
نوشته نامشان در دفتر عشق که اینان زندگان جاودانند
این دوبیت شعری بود که بر روی سنگ قبر عموی بنده نوشته شده بود و چقدر با معنی و زیبا بود در دفتر یادداشت کردم و گفتم اینجا هم بنویسم.
#این پاها روزی فاتح خیبر بودند.
#شهیدان الگوی جذاب جوانان.
#ای شهیدان عشق مدیون شماست.
*عشق بود و جبهه بود و جنگ بود*
*عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود هر که تنها بر*
*سلاحش تکیه کرد مادری فرزند خود را هدیه کرد*
*در شبی که اشکمان چون رود شد یک نفر از بین ما*
*مفقود شد آنکه که سر دارد به سامان می رسد*
*آنکه که جان دارد به جانان می رسد دیده ام،*
*دستی به سوی ماه رفت بی سر و جان تا لقاءالله*
*رفت زندگیمان در مسیر تیر بود خاک جبهه ، خاک*
*دامنگیر بود آنکه خود را مرد میدان فرض کرد آمد از*
*این نقطه طی الارض کرد هر که گِرد شعله چون*
*پروانه است پیکر صدپاره اش بر شانه است تن به*
*خاک و بوی یاسش می رسد بوی باروت از لباسش*
*می رسد دشمن افکنهای بی نام و نشان پوکه ی*
*خونین شده تسبیحشان کار هرکس نیست این*
*دیوانگی پیله وا می ماند از پروانگی*
برای شادی روح شهیدان صلوات